جدول جو
جدول جو

معنی سیر کو - جستجوی لغت در جدول جو

سیر کو
هاون چوبی بزرگ، سیرکوب، نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیر کوهی
تصویر سیر کوهی
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس، سیر مو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که سیم های برق یا تلفن یا تلگراف را از جایی به جای دیگر می کشد و مرتب می کند، آلتی که زرگر با آن مفتول طلا و نقره می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیر مو
تصویر سیر مو
موسیر، گیاه علفی پایا خودرو و خوراکی شبیه سیر از تیرۀ نعناعیان با گل های سرخ یا بنفش که بلندیش تا ۳۰ سانتی متر می رسد و در طب قدیم برای تقویت معده به کار می رفته، سیر کوهی، سیر صحرایی، سقوردیون، اسقوردیون، اشقردیون، ثوم برّی، بلبوس
فرهنگ فارسی عمید
مخفف سیرکوب، رجوع به سیرکوب و سیرکوبه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
حقوق دان و مرد بافضیلت فرانسه (1480-1558م.) که از دوستان و حامیان رابله بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیه موی. کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان:
جهان شده فرتوت چو پاغندۀ سدکیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه موی خورشیدروی.
فردوسی.
پیری رسید موی سیاهت سپید شد
یار سفیدروی سیه موی را بخواه.
سوزنی.
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی
بر طفل حبش روی معلم شده نایی.
خاقانی.
دل از امتاع دنیا و حطام او برداریدو گرد سیه مویان نگردید. (سندبادنامه ص 156). رجوع به سیاه مو و سیاه موی شود
لغت نامه دهخدا
آلتی که بدان سیر را نرم کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 166تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
بدکار. بدعمل. بی آبرو، شرمنده. خجل. سیه روی. رسوا. بی آبرو. (ناظم الاطباء) :
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زآن پس نبوی نیز سیه روی بداختر.
ناصرخسرو.
لیکن چکنم من سیه روی
کافتاده بخود نیم درین کوی.
نظامی.
مگردان سیه روی چون دخترم
به اوراق طوبی بپوشان سرم.
نزاری قهستانی.
بصدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست.
حافظ.
خوش بود گر محک تجربه آید بمیان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
حافظ.
رجوع به سیاه روی و سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیر کش
تصویر زیر کش
یکی از مقامات موسیقی قدیم حسینی
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا میدادند و بپهلو می آویختند تیر کش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
روز چهارم از ماه دی. ایرانیان درین روز جشن میگرفتند و گوشت و سیر میخوردند و باده می نوشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر آب
تصویر سیر آب
کسی و چیزی که از آب سیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه رو، بی آبرو، بی عزت، رسوا، ننگ آور، شرمنده، خجلت زده، شرمسار
متضاد: سرفراز، مفتخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیر برق
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپای اخته شده، چهارپایی که مادرزاد اخته باشد نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
کچلی شوره بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
سیر بدون ساقه
فرهنگ گویش مازندرانی
کف برآمده از شیر جوشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی جنوبی اسبوکلای لفور واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
آب معدنی که از زمین های جنگلی جوشد
فرهنگ گویش مازندرانی
حیف و میل، آماده کردن خزانه ی شالی، گل کردن زمین برنج کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع رامسر، پایین کوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در آلاشت سوادکوه، دره ای در روستای سرین قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پوشش پشت بام شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و ته، وارونه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در حوزه خانقاپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی قورباغه، قورباغه ی پیر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی